جدول جو
جدول جو

معنی میان پشته - جستجوی لغت در جدول جو

میان پشته
(یامْ پُ تَ)
جزیره ای که فاصل میان غازیان و بندرانزلی است و با پلی به غازیان متصل است. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ذیل بندر پهلوی شود
لغت نامه دهخدا
میان پشته
(تَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 15هزارگزی باختر رودسر، با 300 تن سکنه. آب آن از نهر پل رود و راه آن ماشین رو است. ماشین برنج کوبی دارد و مزرعۀ مازندران بیجار در آمار جزء این ده بشمار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
میان پشته
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میان بسته
تصویر میان بسته
آماده برای کار و خدمت، کمربسته
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ دَ / دِ)
که کمر خود را با چیزی بسته باشد. که کمر بر میان بسته باشد. بسته میان. کمربسته. که کمر یا چیزی دیگر بر میانش بسته باشد:
نباتی میان بسته چون نیشکر
بر او مشتری از مگس بیشتر.
سعدی (بوستان).
، کنایه از مهیا و آماده و حاضر. (ناظم الاطباء). آمادۀ خدمت. آمادۀ به خدمت. مهیا. حاضر. (از یادداشت مؤلف). کمر بسته و آماده. (آنندراج) :
برون رفت سیندخت با بندگان
میان بسته سیصد پرستندگان.
فردوسی.
بر این چاره اکنون که جنبد ز جای
که خیزد میان بسته این را بپای.
فردوسی.
همی رفت چون پیش رستم رسید
گو شیردل را میان بسته دید.
فردوسی.
در طمع روز و شب میان بسته
بر در شاه و میر و بندارند.
ناصرخسرو.
منذر گفت من بنده ام و ایستاده ام میان بسته به هر چه فرمائی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 75).
در خدمت تواند میان بسته چون رهی
گردان روستم تن اسفندیاردل.
سوزنی.
دایره کردار میان بسته باش
در فلکی با فلک آهسته باش.
نظامی.
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته روان بر در و دشتیم.
سعدی.
ای پیش تو سپهر میان بسته چون قلم
مردی و مردمیت به عالم شده ست علم.
؟
لغت نامه دهخدا
(یامْ چَ / چِ)
وسط پاچه، میان پا. میان پای. (ناظم الاطباء). میان دو ران:
میلم به میان پاچۀ او بیش کشد
زیرا که میان پاچه ز کس تنگ تر است.
میرم شاه.
در نامۀ اعمال تو چیزی نبود
جز حرف میان پاچه و سرگیری و غرق.
حکیم شفایی
لغت نامه دهخدا
(یامْ پَ دَ / دِ)
نقطه هایی که بین حروف به جای حروف یا پرده های متروک گذارند. نیم پرده، (در سینما یا تآتر) فاصله دو پردۀ نمایش. در فاصله دو قسمت مجزا از یک نمایش که پردۀ سن می افتد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان جلال ارزک بخش نور شهرستان بابل، واقع در 145هزارگزی باختری بابل با 240 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کی وَ)
دهی از دهستان پل رودبار است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میان بسته
تصویر میان بسته
آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان پاچه
تصویر میان پاچه
وسط پاچه. آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان پرده
تصویر میان پرده
فاصله دو پرده نمایش، نیم پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان پرده
تصویر میان پرده
((پَ دِ))
نقطه هایی که بین حروف پا پرده های متروک گذارند، نیم پرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان بسته
تصویر میان بسته
((بَ تِ))
آماده، مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان پرده
تصویر میان پرده
آنتراکت
فرهنگ واژه فارسی سره
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از منطقه ی گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی